Document Type : Research Paper
Author
Abstract
Keywords
بسیاری از جنبه
های زندگی روزمرهی افراد (تفکر، احساس
و رفتار) خودکار هستند. همانطور که جاسترو[1] خاطر نشان کرده است، افراد تنها نسبت به چیزهایی هوشیار هستند که نیاز دارند نسبت به آن
ها هوشیار باشند. یادگیری و انجام هر فعالیت جدید در ابتدا نیازمند دقت و توجه آگاهانه است اما با تسلط بر هر مهارت بهتدریج اعمال مربوط به آن بهصورت خودکار درمی
آیند، بهنحوی که حتی می
توان دو کار را هم
زمان انجام داد (1). برای مثال می
توان به دوچرخه
سواری، ماشین
نویسی و فعالیتهایی از این قبیل اشاره کرد. بر اثر تکرار، این قبیل مهارت
ها به صورت خودکار در می
آیند و این امر امکان دارد که در هنگام کار، هوشیاری فرد به تمامی بر موضوعهای دیگر تمرکز یابد مگر اینکه پیدایش خطر بالقوه
ای در انجام مهارت باعث شود توجه فرد تنها به انجام همان فعالیت اختصاص یابد (2). ماشین
نویسی را تصور کنید که در هنگام کار به تلفن
ها نیز جواب داده و گاهی به سوالهای مراجعان پاسخ می
دهد. فشردن اشتباه یک کلید کافی است که او صحبت خود را قطع کرده و برای لحظاتی تنها به ماشیننویسی توجه کند. برای سالیان متوالی یک سوال مهم این بوده است که آیا رفتارهای مرضی نیز می
توانند جزو همین نظام ناهوشیار درآیند. پاسخ به این سئوال نیازمند کاوش در فرآیندهای زیربنایی رفتارهای جدید است.
رفتارهای جدید مستلزم توجه به هر مولفه هستند. با تمرین و تکرار بهتدریج مولفه
های رفتار جدید به صورت بخشی از آن دسته از فرآیندهای مغزی درمی
آیند که نیاز چندانی به توجه آگاهانه ندارند بهنحوی که در نهایت از حیطه
ی هوشیاری خارج شده، پس از آن به صورت زنجیره
های رفتاری خودکار عمل خواهند کرد (1). به دلایلی که شرح آن
ها گفته خواهد شد، خصوصیات جاری محیط بلافصل مانند اشیا، محیط و مردم، می
توانند الگوهای خودکار پاسخ
دهی و رفتار را فعال سازند. فرآیندهای شناختی خودکار به صورت میانجی بین خصوصیات محیطی و تصمیم
گیری یا رفتار عمل می
کنند،
بنابراین به افکار هوشیار و تامل، کمتر نیاز می
شود. طبق نظر بارگ[2]، سه منبع رفتار خودکار وجود دارد که عبارتند از: (الف) ادراک خودکار (مثلا پیوند ادراک- رفتار)، (ب) ارزیابی خودکار (مانند نزدیکی- دوری) و (ج) انگیزش و رفتار خودکار معطوف به هدف (مانند انگیزش خودکار) (3).
توجه، اصل اساسی در تعامل موفقیت
آمیز با محیط است. تا آنجا که به نظام شناختی مربوط می
شود، توجه به فرد اجازه می
دهد که وقایع محیط را غربالگری کند (4). منطقی است اینگونه فرض کنیم که هرگونه فعالیت خودکار از طریق دروازه
ی توجه، نقل و انتقال می
یابد. این نقل و انتقال اطلاعاتی می
تواند به شکل
گیری انحراف توجه نسبت به محرک برجسته
ی هیجانی در محیط بیانجامد (مانند دیدن پاکت سیگار توسط یک سیگاری). این فرآیند را سوگیری توجه[3]می
نامند. ویلیامز، متیوز و مک لئود[4]، شواهد تجربی مبنی بر اینکه این فرآیندهای خودکار (از جمله سوگیری توجه) نقش مهمی در تقویت، تداوم و عود انواع مختلف رفتارهای بهنجار و نابهنجار از جمله سوءمصرف مواد، بازی می
کند، ارایه کردند. سوگیری توجه، پدیده
ای است که در طی آن با وجود تلاش
های فرد برای نادیده گرفتن محرک، تمام نیروی توجه به سمت آن سوق می
یابد (5). این پدیده در بسیاری از آسیب
شناسی
های روانی نقش مهمی را بازی می
کند. برای مثال، زمانی که انحراف توجه برای محرک
های مربوط به مواد مخدر شروع می
شود، می
تواند ساز و کار
هایی را که در نهایت به مصرف مواد می
انجامند فعال سازد. نظریه
ها و تحقیق
های متعددی نقش سوگیری توجه به مواد را در ناتوانی کنترل رفتارهای سوءمصرف مواد، مهم می
دانند (11-6).
هدف این مقاله، مرور نظریه
ها و پژوهش
هایی بوده است که رفتارهای اعتیادی را با توجه به ماهیت کنترلناپذیر و خودکار این رفتارها تبیین کرده
اند. در این میان، بر دیدگاه
های انگیزشی تاکید ویژهای شده است. سپس اهمیت
سوگیری
توجه با در نظر گرفتن مستندات پژوهشی تبیین و چگونگی شکل
گیری فرآیندهای شناختی خودکار و سوگیری توجه از دیدگاههای مهم توضیح داده شده و روشهای سنجش و اندازهگیری این فرآیندها و نیز آزمون
های موجود ارایه شده
اند و آزمون استروپ[5] به عنوان جد بزرگ استروپ
های هیجانی و سپس استروپ اعتیادی که از رایج
ترین آزمونهای بهکار رفته برای سنجش سوگیری توجه است، به تفصیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته
است. شکل رایج این آزمون، معمولا از یک رشته کلمات با رنگ
های متفاوت تشکیل شده است که بر روی کارت نوشته شده یا بر صفحه
ی نمایشگر یک رایانه ارایه می
شوند. تکلیف آزمودنی نادیده گرفتن معنای کلمات به منظور نامیدن سریع و صحیح رنگ آن
ها است، تکلیفی که ساده بهنظر می
رسد. با وجود این، معمولا آزمودنی
ها در نامیدن رنگ کلماتی که برای آن
ها برجستگی خاصی دارند (مثل توتون برای سیگاری
ها)، کندتر از نامیدن رنگ کلمات بدون بار هیجانی (مثل صندلی) عمل می
کنند. این پدیده تداخل نامیده میشود. در این مقاله، پدیده
ی تداخل از دیدگاههای مختلف تفسیر شده و نکات کوچک و بزرگی که در ساخت نسخههای کاغذی و رایانه
ای این آزمون باید رعایت شوند به تفصیل مطرح شده
اند. درنهایت، کاربردهای دیدگاهها و پژوهشهای مطرح شده بهمنظور فرمول
بندی، سنجش، مداخله و پیش
گیری در رفتارهای اعتیادی مورد بحث و بررسی قرار گرفته
اند.
شواهد حاکی از آن است که مصرف مواد بهعنوان یک رفتار ناشی از وابستگی، ویژگی
های ذهنی، هیجانی و انگیزشی دارد (12). سوءمصرف مواد، رفتاری ذهنی و هیجانی است زیرا پس از یک دوره ترک با تمایلات[6]شدید به مصرف همراه است. رفتار سوءمصرف مواد، انگیزشی است زیرا در موارد زیادی، میل (یا تمایل) به مواد به رفتار جستجوی مواد (معطوف به هدف) نمی
انجامد. مدل
های سنتی رفتاری تمایل به مواد، حاکی از آن است که میل، پیش
نیاز رفتار جستجوی مواد است. لیکن براساس شواهد موجود، میل به مواد، همیشه به مصرف آن منجر نمی
شود (برای مثال، تمامی مصرف
کنندگان سم
زدایی شده، میل به مصرف را تجربه می
کنند اما تعدادی پاک باقی می
مانند). بنا براین، تیفانی[7] بین میل به مواد، هوس[8] و مصرف مواد تمایز قایل شد. او عنوان کرد فرآیندهای شناختی خودکاری که میل به مصرف مواد را به دنبال می
آورند با فرآیندهای شناختی هوشیار و غیرخودکار تکمیل می
شوند. فرد از میل خود آگاه بوده و فرصت تصمیمگیری دارد که پاک بماند یا مواد مصرف کند. زمانی که موانع بیرونی و درونی، مانع از مصرف مواد شده و تجربه
ی لذت یا راحتی مورد انتظار فرد را مسدود می
کنند، هوس شکل می
گیرد. براساس مطالعات شخصی و مرور پژوهش
های قبلی، وی نتیجه گرفت که میل یا هوس با مصرف مواد رابطه
ی ضعیفی دارند. به علاوه مصرف یا بازگشت به مصرف بارها در غیاب میل یا احساس هوس نیز مشاهده شده است (13،14).
به این ترتیب، در نظریه
ی تیفانی، میل یا هوس نیز برای توضیح کنترل
ناپذیری لازم و کافی نیست. درنتیجه، داشتن میل به مصرف به این معنی نیست که جستجوی مواد و رفتار مصرف مواد بهطور مقاومتناپذیری فعال خواهند شد. اما مصرف مزمن مواد باعث می
شود که جنبه
های متعدد جستجو و مصرف مواد بهتدریج از افکار هوشیارانه مستقل شده و به شکل فرآیندهایی سریع و خودکار درآیند. نشانه
های بیرونی (مانند محرک
های مربوط به مواد) می
توانند زنجیره
ی نهادینه شده
ی خودکار رفتارهای جستجوگری و مصرف مواد را
فعال سازند.
از نظر تیفانی، تلاش برای حفظ پاکی، مستلزم فرآیندهای غیرخودکار است. بیشتر به این خاطر که تمایلات بر پایه
ی فرآیندهای غیرخودکار قرار دارند. این فرآیندهای غیر
خودکار، آهسته، ارادی و پرزحمت هستند. دو موقعیت می
توانند این فرآیندها را برانگیزانند: موقعیت
های پرهیز- دوری و موقعیت
های پرهیز- نزدیکی. موقعیت
های پرهیز- دوری با تمایل به توقف مصرف مواد یا حفظ پرهیز مشخص نمی
شود. با وجود این، برخی موانع محیطی مانع مصرف مواد شده یا آن را به تاخیر می
اندازند و فرد در جستجوی شرایط مناسبی است که به خواسته
ی خود برسد و در برخی موارد، رفتار حل مساله
ی پرزحمتی آغاز می
گردد تا بر مانع غلبه شود. از طرف دیگر، موقعیت
های پرهیز- نزدیکی با مبارزه
ی ارادی برای حفظ پرهیز از مصرف مواد، مشخص می
شوند. این مبارزه آسان نیست زیرا ریشه
های آن در تعارض نزدیکی- دوری قرار دارد. رفتار نزدیک
شدن، خودکار است و نشانه
های محیطی مواد می
تواند به آسانی رفتار جستجو و مصرف آن را برانگیزد. در چنین شرایطی اجتناب موفقیت
آمیز، از تصمیم هوشیارانه
ی فرد برای بازداری زنجیره
ی شناختیرفتاری خودکار ناشی می
شود (13،14).
شواهدی وجود دارند که از نظریه
ی تیفانی حمایت می
کنند. برای مثال، هیلبرند[9] با بررسی رابطه
ی بین خلق منفی، نشانه
ها و تمایل به مصرف مواد و فرآیندهای آن دریافت که نشانه
های مواد می
توانند تمایل به مصرف مواد را برانگیزانند. تمایل
های وابسته به نشانه
ها به عنوان فرآیندهای غیرخودکار با عملکرد آزمودنی در الگوهای تکلیف تداخل نموده و سبب طولانی شدن زمان واکنش
ها می
شوند. به علاوه، هیلبرند گزارش کرد که نشانه
های مواد به
طور مستقل از خلق منفی می
توانند تمایل به مصرف را برانگیزانند (12). بنابراین، این یافته
ها در تعارض با گزارش
های اولیه درمورد رابطهی بین خلق منفی و مصرف مواد هستند (15،16). یافته
های هیلبرند با نتایج مطالعهی شرمن، زینسر، سایدراف و بیکر[10] همگون است که عنوان می
کند نشانه
های هرویین، تمایلات قوی خودگزارشی[11] را برمی
انگیزد. علاوه بر این، شرمن و همکاران دریافتند که هیچ نوع خاصی از خلق منفی با القای هوس همبسته نیست اما وسوسه[12] با انواع متعدد خلق منفی همراه است و امکان دارد حالت
های خلقی بتوانند از طریق نظام اسنادهای فرد مصرف
کننده بر وسوسه
ی وی تاثیر بگذارند. به
طور خلاصه، به
نظر می
رسد محرک
های مربوط به مواد، زنجیره
ی خودکاری را فعال می
کنند که در برانگیختن هوس مصرف، راه
اندازی طرح
واره
های جستجو و مصرف مواد نقش مهمی را بازی می
کنند. محرک
های محیطی و اجتماعی مربوط به مواد، تلاشهای فرد مصرف
کننده برای پاک
ماندن را به چالش می
کشند (17).
طبق نظر واترز و فیرابند[13]، سوگیری توجه برای محرک
های مربوط به مواد به چند دلیل اهمیت دارد. اول، سوگیری توجه باعث می
شود که مصرف
کنندگان مواد نسبت به بقیه
ی افراد از محرک
های مربوط به مواد در محیط پیرامون خود آسانتر آگاه
شوند و بنابراین حفظ پرهیز برای آن
ها دشوارتر است (18). دوم، ممکن است پردازش خودکار محرک مربوط به مواد، پاسخ
های شرطیشده مانند کناره
گیری یا پاسخ
های جبرانی را برانگیزد و ممکن است میل به مصرف یا الگوهای خودکار مصرف مواد را افزایش دهد (13،19). سوم، سوگیری توجه به محرک مربوط به مواد برای افراد در حال ترک ناخوشایند است، خلق آنان را آشفته کرده و در کارهای روزانهی آن
ها تداخل ایجاد می
کند. ناتوانی در عدم توجه به محرک مربوط به مواد، می
تواند به عود مصرف منجر شود (20). برخلاف انتظار، پرهیز از مصرف در مراحل اولیه می
تواند این ناتوانی نظام توجه (یعنی سوگیری توجه) را تشدید نماید (24-21).
گراس[14] و همکاران دریافتند افراد سیگاری در حال ترک، نسبت به سایر افراد سیگاری زمان واکنش طولانی
تری به محرک
های مربوط به سیگار کشیدن دارند و فدردی و شونماخر، وی
یرز، جونز، بروس، جنسن[15] نیز به نتیجه
ی مشابهی در مورد سوءمصرف
کنندگان الکل دست یافتند (1،21،25). سایر تحقیقات نشان داده
اند سوگیری توجه سوءمصرف
کنندگان الکل که تحت درمان قرار گرفته
اند (24) و افراد سیگاری که ترک کرده
اند (26) نسبت به محرک
های مربوط به سوءمصرف مواد افزایش می
یابد و نیز این افزایش پیش
بینی
کننده
ی عود بعدی آن
ها است (23،24). این یافته
ها حاکی از آن است که اقدام برای ترک، سوگیری توجه را افزایش داده و ممکن است تلاش فرد را برای درمان با شکست مواجه نماید. برای تبیین چگونگی شکل
گیری فرآیندهای شناختی خودکار و سوگیری توجه نظریه
های متعددی تدوین شده است. در این بخش به توضیح کوتاه
شماری از مهم
ترین نظریه
ها در این حوزه می
پردازیم.
الگوی ارتباط
گرا: الگوی ارتباطگرای[16] کوهن، دانبار و مککلند[17] عنوان می
کند که ماهیت خودکار توجه به صورت مرحله
ای نیست (مثلا مرحله
ی درون
داد، مرحله
ی میانجی و مرحله
ی برون
داد)، بلکه پدیده
ای پیوسته و دایمی است.
بنابراین، آن
ها معتقدند که هرگونه مطالعه در مورد پدیده
ی ناتوانی کنترل[18] (از جمله فرآیندهای خودکار) باید با تکیه بر مفهوم توجه صورت گیرد. آن
ها برای تبیین توجه، الگویی ارایه کردند که مسایل را در چهارچوب پردازش با توزیع هم
زمان[19] تحلیل می
کند. این الگوی محاسباتی[20] ادعا می
کند که خواص خودکاری، تابع نیروی یک مسیر پردازشگر است و این نیرو با تمرین افزایش می
یابد (27). آن
ها بر پایه
ی نتایج آزمون استروپ ادعا کردند که فرآیندهای خودکار، پیوسته بوده و با تمرین به
تدریج آشکار می
شوند. در نتیجه، پدیده
ی تداخل را در آزمون استروپ می
توان به
عنوان تفاوت بین دو منبع خودکاری نسبی[21] تفسیر کرد: نام بردن رنگ و خواندن کلمه. بنابراین، در الگوی پردازش با توزیع هم
زمان، دو منبع نسبی نیرو وجود دارند (28). اولین منبع به نیروی هر بعد پیش از انجام تکلیف مربوط می
شود (خواندن کلمه یا نام بردن رنگ آن)، دومین منبع توجه به تکلیف و منابع توجه (از جمله تمرکز توجه که تحت تاثیر هدف جاری در مورد پردازش خواندن کلمه یا نام بردن رنگ آن قرار دارد) مربوط می
شود. بنابراین، ساز و کار دیگری هست که در کنترل فرآیند تکلیف و مسیردهی[22] این فرآیند به سمت ملزومات تکلیف دخیل است (29). پس الگوی ارتباط
گرا درباره
ی خودکاری توجه، پیوستاری را پیش
بینی می
کند که به نیروی تداخل نظام اجرایی مغز وابسته است.
الگوی عملکرد اجرایی خودتنظیمی: این الگو ساختهی ولزو ماتیوز[23] بوده و به یک سطح پردازشی پایین
تر و یک سطح پردازشی بالاتر قایل است اما معتقد است که تعاملی دایمی بین این دو وجود دارد. سطح پردازش پایین
تر شامل اطلاعات برانگیخته
شده[24] توسط محرک است. سطح پردازش بالاتر دربرگیرنده
ی اهداف و دانش شخصی است. عاملی که این دو سطح پردازش را به یک
دیگر مرتبط می
کند، عملکردهای شناختیاجرایی[25](ECF) یا منابع توجه است. در الگوی عملکرد اجرایی خودتنظیمی، وارسی[26]محرک برجسته (به عنوان مثال محرک تهدید
کننده)، مسبب سوگیری توجه است و بر پویایی
واکنش عاطفی تاثیر می
گذارد. این راهبرد، سیستم را نسبت به محرک تهدید (یا همان محرک مربوط به دغدغه) حساس می
کند و به پیشرفت چرخه
ی خود نگهدارنده
ی[27] شناسایی و بازبینی محرک برجسته کمک می
کند (30،31). طبق نظر ولز و ماتیوز سوگیری در توجه انتخابی، جزیی از یک سیستم کلی است و نمی
توان آن را بدون استناد به هر دو نوع عملکرد یعنی عملکردهای اجرایی و محاسبات اختصاصی و اهداف و دانش شخصی درک کرد (31).
نظریه
ی حساس
سازی مشوق: روبینسون و بریج[28]بر اساس شواهد عصبزیستی و عصبداروشناسی [29]واکنش
های آموخته
شده
ی انسان به مواد نشان داده
اند که مصرف مکرر مواد (مشوق) باعث می
شود مغز نسبت به مواد و محرک
های مربوط به آن حساس شود. به
طوری که این محرک
ها می
توانند حالت انگیزشی شرطی
شده
ای را در مغز حساس
شده برانگیزانند که موجود را به جستجوی مواد و مصرف آن حتی درغیاب تجربه
ی لذتی که قبلا با این
کار همراه بوده است، وادار می
کند (یعنی خواستن ماده بدون دوست داشتن آن). روبینسون و بریج، ساز و کاری را که طی آن حساس
سازی مشوقی شکل می
گیرد، به این ترتیب توضیح داده
اند: (الف) در مراحل اولیه
ی مصرف، مواد اعتیادآور پاداش
دهنده هستند،
(ب) استفاده
ی مداوم از مواد، سازگاری
های طولانی مدت در مغز به
ویژه در زیر لایه
های دوپامینرژیک[30] که در انگیزش مشوق و حساسیت به پاداش دخیل است، ایجاد مینماید،
(ج) این نظام به محرک مربوط به اعتیاد ارزش
های مشوقی تخصیص داده و آن
ها را برجسته می
کند، (د) در مراحل وابستگی بعدی، ارزش پاداش مواد از بین می
رود و خواستن مواد جایگزین دوست
داشتن مواد می
شود، (ه) محرک مربوط به مواد به
طور انتخابی توجه را به خود جلب می
کند و
ساز و کار
های عصبی زیربنایی این سوگیری توجه در تشدید و تداوم وابستگی به مواد و عود مصرف، نقش اساسی دارند. نظریهی حساس
سازی مشوق پیش
بینی می
کند هرچه مغز فرد به ماده
ی اعتیادآور حساس
تر شود، تمرکز توجه فرد بر محرک مربوط به آن ماده قوی
تر می
شود. بنابراین، حتی پس از قطع مصرف، مغز حساس
شده
ی افراد وابسته به مواد، بر روی نظام توجه آن
ها تاثیر می
گذارد (32،33). درحقیقت، پژوهش
ها نشان داده
اند سوگیری توجه افراد وابسته به مواد که تحت درمان قرار گرفته
اند و افراد سیگاری که ترک کرده
اند، افزایش می
یابد و این افزایش پیش
بینی کننده
ی عودهای بعدی است (34،35 ).
به هر ترتیب، نظریه
ها و شواهد موجود بر نقش تقویت مثبت و انگیزش اشتهایی[31] در شکل
گیری رفتارهای اعتیادی و اهمیت پاسخگری به محرک یادآور مواد مثبت در حفظ وابستگی، تاکید کرده
اند. برای مثال مواجه
کردن سوءمصرف
کنندگان مواد با سرنخ
های مربوط به ماده، نواحی متعددی از سیستم پاداش
دهی مغز را فعال میکند (32،42-36). از جمله سبب فعالیت پوتامن بطنی[32]، شکنج دوک مانند[33]، استریاتوم بطنی[34]، بخشی از عقده
های قاعده
ای[35]مغز که شامل هستهی دمی[36] و هسته
ی عدسی[37] می
شود، قسمت
هایی از سیستم لیمبیک مانند آمیگدال و کمربند پیشین[38]، قشر پیش
پیشانی[39] و تالاموس پیشین[40] میگردد(47-42). پژوهش
های متعدد با استفاده از الگوی بازتاب یکه
خوردن[41]، نشان داده
اند که پاسخ
دهی افراد معتاد به محرک یادآور مواد به
دلیل خصوصیات اشتهایی این محرک
ها اتفاق می
افتد. گریلون و باس[42] مطالعاتی را بررسی کردند که کاهش مداوم شدت بازتاب یکهخوردن معتادان را درحضور محرک
های یادآور مواد نشان دادند (48). آن
ها نتیجه
گیری کردند که کاهش بازتاب یکهخوردن به
علت واکنش غیر
شرطی ناهوشیار درحضور محرک یادآور مواد اتفاق می
افتد (49). گراسر[43] و همکاران نشان دادند برخلاف این
که آزمودنی
ها محرک مربوط به مواد را کاملا آزارنده ارزیابی می
کنند، بازتاب یکهخوردن آن
ها درحضور این قبیل محرک
ها به
طور معنی
داری بازداری می
شود. این یافته تایید می
کند برخلاف گفته
های معتادان، محرک یادآور ماده
ی مصرفی برای آن
ها برجستگی مشوقی و اشتهایی دارد (50).
الگوی ترکیبی[44]: لاوت[45] الگویی ترکیبی را برای تبیین سوگیری توجه که به
صورت نمره
ی تداخل در آزمون استروپ مشاهده می
شود ارایه کرد. او نام این مدل را "الگویی متفاوت از استروپ(NJAMOS)[46] " گذاشت (29). این الگو، مفاهیم خود را از نظریات خودکاری[47] (51،52) به
خصوص از الگوی کوهن و همکاران وام گرفته است و مانند آن
ها بر اهمیت استفاده از منابع توجه برای حل تعارض بین خواندن کلمه و نام
بردن رنگ آن تاکید دارد (27). الگوی محاسباتی لاوت نقش آموخته
های قبلی (که در حافظه به
عنوان قوانین ذخیره شده
اند)، عوامل جاری[48] و توانایی افراد را در تعدیل قوانینی که قبلا آموخته
اند برای سازگاری با ملزومات تکلیف جاری، مورد توجه قرار می
دهد. مجموعه
ی این توانایی
ها، عملکرد شناختیاجرایی(ECF)[49] نامیده شده
است. طبق این الگو، توانایی
های شناختی مردم متفاوت است و این خود به تفاوت
های فردی در راهبردهای اجرای تکلیف استروپ منجر می
شود. این تفاوت
ها هم بین افراد مختلف وجود دارد و هم در عملکرد یک فرد در جلسات متفاوت دیده می
شود (29). محققان نشان دادند که احتمالا سوگیری توجه برای مواد، توسط یک نظام اجرایی اختصاصی تعیین می
شود که اثر آن ورای تاثیرات عملکرد شناختیاجرایی کلی فرد است (53).
الگوی انگیزشی مصرف مواد: این الگو توسط ککس و کلینگر[50] مطرح شده است و ماهیت یکپارچهی طبیعی نظام
های انگیزشی را توضیح میدهد که افراد را به
سمت تصمیم
های مبنی بر مصرف یا عدم مصرف مواد، هدایت می
کند (1،57-54). در این دیدگاه، انگیزه
های سوءمصرف مواد با آرزوها، اشتیاق
ها و اهدافی که مردم در سایر حوزه
های زندگی
شان دارند درهمتنیده شده است. هم
چنین، این دیدگاه معتقد است که این عوامل بر تصمیم
گیری فرد برای مصرف کردن یا نکردن مواد تاثیر می
گذارند. بنابراین، الگوی انگیزشی، یک الگوی تصمیم
گیری است به این معنی که هر واحد یکپارچهی رفتار را نتیجهی تصمیم فرد برای مصرف
کردن یا
نکردن، درنظر می
گیرد. تصمیمی که تابع یک نظام انگیزشی است. تبیین شناختی سوگیری توجه در نظریهی
انگیزشی مصرف مواد، بر پایه
ی مفهوم دغدغه
های جاری[51] قرار دارد. یک دغدغه
ی جاری حالت انگیزشی فرد در طول دنبال کردن یک هدف خاص است و از آغاز تعهد به هدف تا زمان رسیدن به هدف یا چشم
پوشی از آن ادامه دارد (61-58). نظریه
ی دغدغه
های جاری معتقد است تجربه
ی انسان پیرامون دنبال
کردن و دستیابی به مشوق
ها سازماندهی شده است (1). یک دغدغه
ی جاری معین، بخش ویژه
ای از شبکه
ی تجارب، موقعیت
های جاری و انتظارات فرد از آینده را دربرمی
گیرد و به لحاظ خصوصیات عصبزیست
شناختی، شناختی و توجهی، افکار و رفتار فرد از سایر دغدغه
های جاری متمایز است. اصطلاح دغدغه در این نظریه، سازه
ای فرضی برای توصیف فرآیندهای ناهوشیار هدفجویی است (62). اگرچه یک دغدغه
ی جاری با ابراز خود در مشغولیات ذهنی، انتظارات، خاطرات، قصد و توجه فرد بر محتوای هوشیاری او تاثیر می
گذارد لیکن شخص به
طور طبیعی نسبت به تاثیرهای آن آگاه نیست.
هم
چنین دغدغه
ی جاری، فرآیندی زمانمند[52] است یعنی فرآیندهای مغزی که در خدمت یک دغدغه
ی جاری هستند، مختص به هدف بوده و تا زمان دسترسی به هدف یا چشم
پوشی از آن ادامه می
یابند. زمانمندی به این معنی است که دغدغه
ی جاری چه به صورت هوشیار و چه نیمههوشیار در طول دنبال
کردن هدف و با سوگیری ضمنی فرآیندهای شناختی به
سمت محرک
های مربوط به هدف ادامه می
یابد. این فرآیندی است که از طریق آن، نشانه
های مربوط به هدف، پررنگ شده و پاسخ
های معطوف به آن تقویت می
شوند. بنابراین دغدغه
ی جاری، فعال و معطوف به هدف باقی می
ماند و با دغدغه
های جاری دیگر در دستیابی به مرکز هوشیاری فرد رقابت می
کند (63).
باید توجه داشت که تناقضی بین نظریهی دغدغه
ی جاری و نظریه
ی خودکاری به
نظر نمی
رسد. با این تفاوت که نظریهی دغدغه
ی جاری، جامع
تر است. این نظریه سوگیری توجه و خودکاربودن را درنظر میگیرد. به
علاوه، تجربه نشان می
دهد که الگوی خودکاربودن همیشه نمی
تواند پدیدهی سوگیری توجه را توضیح دهد.
ساز و کار
های عصبی کنترل
ناپذیری رفتار اعتیادی و در دسترس بودن حافظهی مفاهیم مربوط به مواد، به تصمیم
گیری برای مصرف مواد کمک می کند (64،65). الگوهای حیوانی و انسانی ادعا می
کنند که داشتن سابقهی سوءمصرف مواد با ایجاد تغییرات در سازمان مغز مرتبط بوده و نظام
های دگرگونشدهی مغز شامل مدارهای عصبی هستند که در انگیزش مشوق و واکنش به پاداش شرکت دارند (33،66).
به هرحال، سیستم عصبی برای مشوق اهمیتی کاذب به
وجود می
آورد که به خواستن آسیب
شناسانه در افراد وابسته به مواد منجر می
شود. همچنین، رابینسون و بریج عنوان کردند که واکنش به نشانه
های مربوط به یک ماده (نظیر الکل) که باعث خواستن ماده می
شود، به
دلیل بدکاری ناشی از ماده در نظام
های قشری پیش
پیشانی (مرتبط با تنظیم هیجانی)، تصمیمگیری، قضاوت و فرآیندهای بازداری به
وجود می
آید
(32،33). این فرآیندها بخشی از شبکه عملکردهای شناختی
اجرایی هستند (69-67). عملکرد شناختیاجرایی به
خصوص در موقعیت
هایی مهم است که نیازمند بازشناسی خطا و تصحیح و وارسی تعارض و تصحیح می
باشند (72-70).
تاثیرات گستردهی مصرف بیش از حد موادی نظیر الکل بر لوب
های پیش
پیشانی اغلب به عملکردهایی مانند طرح
ریزی، تغییر تنظیم[53] و عملکرد مداوم[54] و حل مساله و تفکر انتزاعی مربوط می شوند (75-73). اگر سابقه
ی مصرف الکل طولانی باشد، این آسیب
ها تشدید خواهد شد (76). به
خصوص مقدار بالای الکل، توانایی
های پردازش اطلاعات افراد از جمله توانایی شناسایی محرک، بازشناسی محرک، انتخاب پاسخ و اجرای پاسخ و طرح
ریزی، بازداری، شناسایی قانون، هماهنگی در تکالیف دوگانه و سرعت پردازش را دچار اختلال می
کند (81-77). آزمودنی
های وابسته به الکل نسبت به آزمودنی
های گروه شاهد در تکالیف نامتجانس آزمون استروپ کلاسیک (مثل کلمه
ی قرمز به رنگ سبز) بدتر عمل می
کنند (82،83 ).
شواهد نشان می
دهد که آسیب
پذیری افراد نسبت به الکل به عوامل مختلفی از قبیل آمادگی زیستی، سابقه
ی مصرف الکل در خانواده، سن، جنس و شیوه
ی مصرف (مزمن یا تفریحی) ارتباط دارد (57-55،84،85). با وجود این، اختلالِ بیشتر عملکرد شناختیاجرایی در افراد وابسته به الکل نسبت به غیروابسته
ها، این واقعیت را که مصرف این ماده با اختلال در عملکرد شناختیاجرایی مرتبط است، نفی نمی
کند (86،87). به عبارتی، اختلالات شناختی مربوط به الکل به مصرف افراطی و طولانی مدت الکل محدود نشده، حتی مقادیر اندک الکل نیز می
تواند عملکرد شناختیاجرایی و فرآیندهای بازداری را مختل کند (88،89). نتایج پژوهش فدردی و ککس نیز موید یافته
های قبلی بود که نشان داده
اند مصرف الکل بر عملکرد شناختیاجرایی افراد تاثیر نامطلوبی می
گذارد (84).
مصرف
کنندگان الکل نسبت به سایرین نمره
ی تداخل بزرگ
تری در آزمون استروپ کلاسیک داشتند که نشان می
داد آن
ها کنترل بازداری و انعطاف
پذیری شناختی ضعیف
تری نسبت به سایرین دارند (90،91).
البته رابطه
ی بین مصرف الکل و عملکردهای شناختیاجرایی ضعیف لزوما رابطه
ا
ی علّی نیست بلکه شواهد عصب
شناختی نشان می
دهند که مصرف مشکل
زای الکل و اختلال در عملکردهای شناختیاجرایی به
صورت متقابل عمل می
کنند (78). از آن
جایی که اختلال در عملکردهای شناختیاجرایی با به
وجود آمدن مشکلاتی در کنترل خود مرتبط بوده و سوءمصرف
کنندگان الکل به
طور ویژه در کنترل خود مشکل دارند، امکان دارد که اختلال در عملکرد شناختیاجرایی نقش مهمی در ایجاد کنترلناپذیری مصرف الکل داشته باشد (92). به این معنی که داشتن عملکرد شناختیاجرایی ضعیف باعث می
شود که فرد بیش از حد الکل مصرف کند و مصرف بیش از حد نیز الگوی سوءمصرف و مزمن پیدا می
کند. ممکن است این الگو صورتهای متفاوتی از قبیل افراط در مصرف به
طور متناوب یا مصرف دوره
ای پیدا کند. تجمع خون حاوی سطوح بالای الکل در مغز با کاهش مصرف گلوکز در لوب
پیشانی و کاهش جریان خون مغزی و افزایش خطر آسیب
ناشی از الکل به لوب
های پیشانی همراه است (68). بنابراین هرچه مصرف الکل شدیدتر باشد، احتمال خطر ایجاد اختلال در عملکرد شناختیاجرایی بیشتر بوده و از لحاظ نظری نیز این رابطه متقابل است.
ولز و ماتیوز عنوان می
کنند که سوگیری توجه برای محرک
های مربوط به یک اختلال، از بقیه
ی نظام شناختی،
به عملکرد شناختیاجرایی، مستقل نیست. عملکرد شناختیاجرایی در موقعیت
هایی که فرآیندهای شناختی خودکار برای اجرای تکلیف ناکافی هستند و فرد باید برای توجه انتخابی و مدیریت تکلیف هوشیارانه از توانایی
های شناختی
اش استفاده کند نقش مهمی دارند (30). توجه انتخابی و مدیریت تکلیف در قشر پیشپیشانی پشتیجانبی[55]، شاخه
های جسمپینه
ای[56] و تالاموس پردازش می
شوند (96-93). زیر شاخه
های قشر پیشپیشانی پشتیجانبی و شاخه
های جسمپینه
ای نیز در پردازش هیجانی و شناختی محرک شرکت دارند (71،101-97). با وجود جدایی فضایی، بخش
های شناختی و هیجانی مغز که در فرآیندهای اجرایی دخیل هستند با یکدیگر تعامل دارند. بهنحوی که افزایش فعالیت در یک بخش با کاهش فعالیت در بخش دیگر همراه است (102).
شواهد حاکی از آن است که نواحی همپوش[57] مغزی (مثلا قشر کمربندی پیشین[58])، در تکالیف توجه دوگانه که نیازمند فرآیندهای بازداری و عملکرد شناختیاجرایی
اند و در پردازش محرک هیجانی برجسته، به فعالیت وادار می
شوند (4،46،106-103). با توجه به این شواهد، نتیجه
گیری شده که ممکن است نواحی مغزی خاصی در حساسیت افراد نسبت به محرک
های مربوط به یک اختلال نقش داشته باشند. از جمله می
توان به شاخه
های جسم پینه
ای اشاره کرد که در توجه انتخابی و تنظیم هیجانی نقش دارند. این همپوشی باعث شده است بعضی محققان ادعا کنند که عملکرد آزمودنی در انجام استروپ هیجانی و کلاسیک از طریق فرآیند یکسانی جهت داده می
شوند. بنابراین، این دسته از پژوهشگران روایی سوگیری توجه نسبت به محرک
های مربوط به اختلال را در آزمون
های استروپ هیجانی از جمله استروپ اعتیادی، زیر سوال برده
اند (107،108).
برخی شواهد پژوهشی، وجود همپوشی را نیز زیر سئوال برده
اند. رونکایلد، ویدبک، روزنبرگ، جدی و گده[59] گزارش دادند که با وجود اینکه تداخل در آزمون استروپ کلاسیک همراه با فعال
سازی شاخه
های سمت چپ جسمپینه
ای است، با فعالیت نواحی دیگری که در انجام آزمون استروپ هیجانی دیده می
شوند (مانند قشر پیشپیشانی، قشر حرکتیتکمیلی[60]، تالاموس و مخچه[61]) همراه نیست (109). بعضی از نویسندگان ادعا کرده
اند که محدودیت یافتههایی که از همپوشی منطقهای در پردازش استروپ هیجانی و کلاسیک دفاع میکنند این است که به تحلیل در سطح گروهی محدودند. این دسته معتقدند که تفاوت افراد در انتخاب راهبرد پاسخ بهینه، ممکن است به دلیل سبک
های شناختی متفاوت آزمودنی
ها باشد (112-110).
نتایج پژوهش فدردی و ککس، از ادعای پژوهشگران در مورد اینکه پردازش شناختی در آزمون استروپ الکل مستقل از آسیب
های عصبشناختی فرضی در وابستگان به الکل است، حمایت می کند (82،84). با وجود این، نتایج پژوهش فدردی و ککس نشان داد که همبستگی معنی
داری بین نمرههای تداخل استروپ الکل و استروپ کلاسیک وجود دارد. این یافته پیشنهاد زک[62] و همکاران را در مورد اینکه آزمون
های استروپ هیجانی و استروپ کلاسیک سازهی یکسانی را به راه میاندازند و نظام بازداری ضعیف بهطور گسترده
ای بر عملکرد فرد در آزمون استروپ هیجانی تاثیر می
گذارد، تایید کرد (84،108). با وجود این، نکته
ی اساسی این است که فدردی و ککس ثابت کردند که ورای تاثیری که عملکرد شناختی و توانایی بازداری عمومی اعمال می
کند، محرک
هایی که با دغدغه
های فرد ارتباط دارند، بیشتر احتمال دارد که تحت تاثیر توجه انتخابی قرار گیرند (84).
پاسخ مغز به نشانه
های مربوط به مواد، پردازش
های ارزیابانه[63] در سیستم لیمبیک و قشر پیشپیشانی شکمیمیانی[64] را شامل میشود که در تصمیمگیریهای معیوب مصرف مواد یا شکستن ترک نقش دارد (113،114). در یک مطالعهی ام.آر.آی عملکردی[65]، پارک[66] و همکاران نشان دادند زمانی که سوءمصرف
کنندگان مواد با نشانه
های مربوط به مواد روبه
رو می
شدند، میزان فعالیت نواحی خاصی از مغز (مانند شیار دوک مانند[67]، شیار گیجگاهی[68]، شکنج بالای هیپوکامپ[69]، پیشآمدگی میانی قسمت جلویی شکنج بالای هیپوکامپ[70]، شکنج پیشانی[71]و مخ[72]) با میزان وسوسه
ای که فرد گزارش می
کرد، همبستگی داشت (115).
تکالیف تداعی: مثال عینی این روش، تحقیق استیسی است که از پرسش
های تداعی کلمه، تداعی پیامد و تداعی شیء استفاده کرد (64). تکلیف تداعی کلمه بر پایه
ی روش
های تداعی آزاد استوار بود (123،124) (باید دقت کرد که تکالیف تداعی باید قبل از هر گونه پرسش در مورد مصرف مواد یا رفتار هدف انجام شود). از آزمودنی
ها خواسته شد تا کلمات یک فهرست را بخوانند و اولین کلمه
ای را که با خواندن هر لغت به ذهنشان خطور می
کند، در جلوی آن
ها بنویسند و این کار را هرچه سریع
تر انجام دهند (برای مثال دکتر، پرستار، سگ، گربه). درکل، در این صفحه 38 کلمهی مبهم (با خصوصیات املایی یکسان[82]) ارایه شد. این کلمات از 10 کلمهی مربوط به مواد و 28 کلمهی پرکنندهی[83] مبهم تشکیل می
شد. کلمات پرکننده با مصرف مواد ارتباطی نداشتند. برای اجتناب از اثرات احتمالی ترتیب و گروه
بندی کلمات، ترتیب کلمات در پرسش
نامهی هر شرکت
کننده به شیوه
ی تصادفی تعیین شده بود. تمامی پاسخ
ها در رایانه وارد و به پاسخ
های مربوط به مواد کد یک و به پاسخ
های نامربوط به مواد کد صفر داده شد. دو کدگذار که از نتیجه
ی کار یکدیگر مطلع نبودند، پاسخ
ها را کدگذاری کردند (بین نتیجه
ی کدگذاری آن
ها توافق بالایی به
دست آمد). این شیوه
ی پژوهشی، مشابه پژوهش
های بنیادی قدیمی
تر است که نسبت به بقیه
ی مطالعات بیشترین نزدیکی را با فرم
های تداعی نشان داد (125).
در تحقیق فوق، پرسش
نامه
ی تداعی کلمات با پرسش
نامه
ی تداعی حافظه دنبال شد. هر مجموعه از پرسش
های تداعی حافظه با یک فهرست تکصفحه
ای از سوالات خنثی دربارهی خصوصیات جمعیت
شناختی آزمودنی (سن، زبان) جدا می
شد تا اثر تقدم برروی پرسش
نامهی بعدی کمینه شود. پرسش
های تداعی پیامد براساس شاخصهای تداعی کنترل
شدهی استیسی، لیگ و وینگاردت[84] تنظیم شده بود. این پرسش
ها در یک صفحه ارایه و از 21 عبارت کوتاه تشکیل میشدند که پیامدهای احتمالی رفتارهای مختلف را توضیح می
دادند (124). 10 مورد از پیامدها به
عواقب مصرف مواد مربوط بودند (مانند رفع تنش، فراموشی مشکل
ها) و 11 پیامد باقیمانده، پیامدهای پرکننده بودند که به مصرف مواد ارتباطی نداشتند (126). هر شرکت
کننده فهرست جداگانه
ای از پرسش
های مربوط به تداعی پیامد را پاسخ داد که ترتیب چینش سئوالات در آن به صورت تصادفی تعیین شده بود. البته در همه
ی موارد دقت شده بود که دو پیامد مربوط به مواد، پشت
سرهم قرار نگیرد. آزمودنی
ها می
باید برای هر پیامد، دو رفتار را بنویسند که با خواندن عبارت مربوط به پیامد به ذهن
شان تداعی می
شد. از آن
ها خواسته شده بود که اولین و صادقانه
ترین دو جوابی را که به ذهنشان می
رسید بنویسند. واردکردن و کدگذاری پاسخ
ها به شیوه
ای مشابه با پرسش
های تداعی کلمه انجام شد. پاسخ به پرسش
های تداعی پیامد از نظر ذکرکردن مواد در یکی از دو رفتار مربوط به پیامد کدگذاری شد (126).
در تکلیف تداعی شیء به آزمودنی
ها 24 سرنخ تصویری مبهم ارایه شد (تصاویر واقعی یا ساختگی) که متشکل از 12 تصویر مربوط به اشیا و صحنه
ها و 12 سرنخ پرکننده
ی نامربوط به مواد بود. برای هرکدام از پرسش
های تداعی شیء از شرکت
کننده خواسته می
شد تا اولین کلمه
ای را که با دیدن شیء به یاد آن می
افتادند یادداشت کند. مانند سایر تکالیف تداعی، ترتیب پرسش
ها در هر پرسش
نامه به صورت تصادفی تعیین و دقت شده بود که پرسش
های مربوط به مواد پشت سرهم قرار نگیرند. پرسش
ها به همان شیوه
ی تکالیف تداعی کلمه کدگذاری شدند.
نتایج نشانگر دو جنبه
ی شناختی متفاوت موثر در انگیزش مصرف مواد بود. (الف) یک مولفه
ی فعال
سازی حافظه یا شناخت ضمنی که تاثیرات تداعی
های حافظه را که به
طور خودکار با شرایط موقعیتی و انگیزشی برانگیخته می
شود نشان می
دهد، (ب) یک مولفه
ی انتظار پیامد که احتمالا می
تواند شناخت
های آشکار درگیر در درون
نگری و فرآیندهای تصمیم
گیری ارادی را نشان دهد.
یادگیری دستور زبان ساختگی: این روش بر الگویی آزمایشی مبتنی است که یادگیری توالی نمادها را که بر
پایه
ی مجموعهی ساده
ای از قوانین ایجاد شده
اند، بررسی می
کند (122). قانونها تعیین میکنند که تنها نمادهای معینی میتوانند به
دنبال یکدیگر بیایند، توالی نماد مجاز را دستوری[85] و توالی نماد غیرمجاز را غیردستوری[86] می
خوانند.
در یک آزمایش یادگیری دستور زبان ساختگی به آزمودنی
ها زیرمجموعه
ای از توالی
های دستوری در مرحله
ی تمرین نشان داده می
شود. دستورالعمل این است که فقط آن
ها را مشاهده کنند. در مرحله
ی آزمون گفته می
شود که توالی
هایی که در مرحله
ی تمرین مشاهده کردند به
صورت مجموعه
ای از قوانین جمع
آوری شده
اند و سپس خواسته می
شود که توالی
های دستوری جدید را در مجموعه
ای که شامل توالی
های دستوری و غیردستوری است شناسایی کنند. یکی از نتایج با ارزش این آزمایش آن است که آزمودنی
ها می
توانند توالی دستوری جدید را شناسایی کنند و ثابت شده که این دقت، حاصل تصادف نیست (122).
یادگیری دستور زبان ساختگی به دو دلیل برای مطالعه
ی سوگیری شناختی به سمت مواد سودمند است: (الف) اثبات شده که یادگیری دستور زبان ساختگی، فرآیندهای شناختی بسیاری مانند یادگیری ارتباطی[87]، قوانین و شباهت را شناسایی می
کند (132-127). اخیرا پوتوس، بایلی، جان استون و شنکس[88] نشان دادند که دانشی که در طی تکلیف یادگیری دستور زبان ساختگی آموخته می
شود به
طور هم
زمان تاثیرات ناشی از فرآیندهای سطح بالا[89] را آشکار می
سازد (132،133). بنا بر این اثبات تجربی سوگیری توجه آسیب
شناسانه در یادگیری دستور زبان ساختگی نشانگر آن است که چنین سوگیری
هایی در گستره
ی وسیعی از فرآیندهای شناختی ظاهر می
شوند. (ب) این مطلب اثبات نشده است که یادگیری دستور زبان ساختگی در میان نمونههای جمعیت غیربالینی، تحت تاثیر قالب نمادها باشد (132،134،135) بلکه به سطح پردازش روابط متوالی بین نمادهای سازندهی آن بستگی دارند. بنا بر این اگر آزمودنیها در عوض پردازش وابستگی
های متوالی، معنای نمادها را پردازش کنند، یادگیری مختل می
شود. وابستگان به مواد بر خلاف دیگران پردازش معانی محرک مربوط به مواد را به سایر محرک
ها ترجیح می
دهند و به همین دلیل عملکرد آن
ها در تکلیف یادگیری دستور ساختگی زبان که حاوی این محرک
ها باشد، در مقایسه با زمانی که محرک
ها خنثی باشند، مختل می
شود.
جدول1- نمونه
ای از اثر تقدم منفی و اثر تقدم مثبت محرک اول بر محرک دوم در آزمون استروپ کلاسیک
محرک دوم |
محرک اول |
اثر تقدم |
||
رنگ |
کلمه |
رنگ |
کلمه |
|
قرمز |
آبی |
سبز |
قرمز |
منفی (افزایش تداخل) |
زرد |
قرمز |
سبز |
قرمز |
مثبت (کاهش تداخل) |
تاثیرات تحریک محرک
های متوالی، به رنگ کلمات محدود نیست. در یک آزمون استروپ، این تاثیرات می
تواند از ویژگی
های معنایی محرک
های غیرهدف ناشی شود. برای مثال وارن[102] خاطر نشان کرد که اگر در یک آزمون استروپ متشکل از اسامی حیوانات، قبل از محرک
های هدف (یعنی آن
هایی که باید رنگ
شان را نام ببرد) لغتی از گروه معنایی مشابه (مثلا اشیا) آورده شود، زمان
های واکنش به محرک
های هدف به
طور موقت افزایش می
یابد اما بر زمان واکنش به کلمات کنترل تاثیر نمی
گذارد (147).
تمرین یا تجربه با آزمون: تاثیر تمرین، مستقیم نیست. مطالعات مکلئود تاثیر تمرین را بر کاهش تداخل نشان داد اما برخی مطالعات نتوانستند چنین تاثیری را نشان دهند. به
طور خلاصه، یافته
ها در مورد تاثیر تمرین یکسان نیست. به
نظر می
رسد تاثیر تمرین به
طور گسترده
ای به نوع تکلیف استروپ و دستکاری آزمایشی وابسته باشد (140). به
هر ترتیب تاثیر تمرین بر آزمون کلاسیک استروپ پایاتر است. در نهایت، مکلئود نتیجه
گیری کرد که تمرین در پردازش یک بعد از ابعاد متعدد محرک می
تواند بر تداخل اثر بگذارد و این حالت بستگی به میزان تمرین دارد.
چگونگی پاسخ: به این معنی که آیا شرکت
کنندگان به محرک استروپ پاسخ کلامی یا دستی می
دهند. چگونگی پاسخ می
تواند در سرعت و دقت عملکرد تفاوت ایجاد کند. پاسخ
های دستی (مثل فشردن یک کلید رنگی) در مقایسه با پاسخ
های کلامی (مثل نامیدن رنگ محرک) نمرات تداخل پایین
تری به دست می
دهند. این تاثیر را به شباهت بین پاسخ کلامی و ماهیت زبانی محرک نسبت داده
اند. با وجود این، رو، ویلسونکرافت و گریفیتز[103] هیچ تفاوتی بین نمرات تداخل آزمودنی
هایی که به
طور کلامی یا دستی پاسخ می
دادند، گزارش نکردند (148). ترکیبی از پاسخ
های کلامی و دستی، تکلیف را دشوار کرده و گزارش شده که میزان تداخل را افزایش می
دهد (149). به
هر ترتیب در آزمون استروپ هیجانی در مقایسه با استروپ کلاسیک، شباهت بین جنبه
های معنایی محرک (که به رنگ مربوط نیست) و گزینه
های پاسخ کمتر مسئله
ساز است. مکلئود بیان میدارد که اثر استروپ به نحوه
ی پاسخ
دهی یا تعامل بین نحوه
ی پاسخ
دهی و محرک وابسته نیست (140).
فشار زمان: فاصلهی بین دو محرک است یا زمان بین دو محرک مجاور وقتی
که محرک
ها به
صورت انفرادی ارایه می
شوند. محققان نشان دادند که در آزمون استروپ هیجانی، فشار زمان از دو نظر اهمیت دارد: (الف) تعیین می
کند که آیا تداخل مشاهده خواهد شد و (ب) اندازه
ی تداخل را تعیین می
کند (150). رابطه
ی بین افزایش سرعت ارایهی محرک
ها و زمان واکنش و نمره
ی تداخل خطی نبوده و به عوامل مختلفی بستگی دارد. با وجود این، افزایش نسبی سرعت ارایهی محرک
ها با افزایش نمرههای تداخل همراه بوده است (7،140).
جنسیت: در زمینه
ی تاثیر جنسیت، مک
لئود شواهدی در حمایت از سریع
تر بودن زمان واکنش در زنان ارایه داد (140). به
هر ترتیب، این یافته با نتایج سایر تحقیقات که ادعا می
کنند به
طور کلی مردان در آزمایش
هایی که مستلزم انتخاب کردن است سریع
تر عمل می
کنند در تناقض است (151). مک
لئود در مرور خود بر تفاوت
های جنسی در آزمون استروپ به این نتیجه رسید که در زمینه
ی نمرههای تداخل در آزمون استروپ بین زنان و مردان تفاوتی وجود ندارد (140).
نتایج تحقیقات دیگری نیز نتیجه
گیری مک لئود را تایید می
کنند (150).
سن آزمودنی: تحقیقاتی در زمینه
ی تاثیر سن بر آزمون استروپ انجام شده است. نتایج نشان می
دهد که تاثیر سن به توانایی خواندن نام رنگ بستگی دارد. محققان نتایج 20 تحقیق را که عملکرد بزرگسالان جوان و مسن
تر را در آزمون استروپ بررسی کرده بودند (153) در یک پژوهش فراتحلیل مطالعه کردند. یافته
ها نشان دادند که حساس بودن آزمون استروپ به سن، تنها بازتاب کاذبی از کند شدن عمومی ناشی از بالا رفتن سن است. به علاوه محققان تساوی بزرگسالان جوان
تر و مسن
تر را تایید کردند (154). آن
ها نسخه
های مختلف آزمون استروپ را به کار بردند و دریافتند هنگامی که تاثیر متفاوت بودن نسخه
های استروپ کنترل می
شود، کندی عمومی بر عملکرد در سنین مختلف تاثیر ندارد.
مهم
ترین تعدیل انجام شده در آزمون استروپ کلاسیک استفاده از محرک هیجانی (اغلب کلمات) برجسته به رنگ
های مختلف برای کاوش تداخل اثر محرک دارای بار هیجانی است. به این صورت که همیشه تکلیف به صورت نام
بردن رنگ کلمه به قیمت نادیده گرفتن جنبه
ی معنایی آن است. اغلب مطالعات به این نتیجه رسیده
اند که شرکت
کنندگان برای نام بردن رنگ کلمات مربوط به دغدغه
ی خاص خود (مانند مواد) زمان بیشتری به نسبت نام بردن رنگ کلمات خنثی و یا کلمات هم
خوان با رنگ نوشتاری صرف میکنند. این پدیده اینگونه توجیه می
شود که آزمودنی
ها به پردازش معنای کلمه
ای که از نظر خلقی برایشان
با اهمیت است بیشتر از تکلیف نام بردن رنگ محرک توجه
می
کنند (161). بهطور کلی آزمون استروپ مواد متشکل از دو گروه محرک است: کلمه
های مربوط به مواد و کلمه
هایی که از نظر هیجانی خنثی هستند. این کلمه
ها به رنگ
های متفاوت نوشته شده
اند. تکلیف شرکت
کننده آن است که همانطور که معانی کلمات را نادیده می
گیرد رنگ آن
ها را نام ببرد. تداخل یا سوگیری توجه بهصورت کسر میانگین زمان واکنش به محرک
های خنثی از میانگین زمان واکنش به محرک
های مربوط به مواد محاسبه می
شود. تداخل یا همان سوگیری توجه، زمانی اتفاق می
افتد که افراد هنگام نام بردن رنگ کلمات مربوط به مواد، به نسبت نام بردن رنگ کلمات مربوط
به کلمات خنثی زمان طولانی
تری صرف می
کنند (34،83،164-162).
الگوی پیوستگی: این الگو چشم
اندازی محاسباتی دارد که در سطح پردازش ناهوشیار عمل می
کند. با وجود این، چشم
اندازهای دیگری وجود دارند که از توضیح
های محاسباتی فراتر می
روند و الگوی گسترده
تر و تقابلی
تری را شامل می
شوند.
تاثیر عملکرد اجرایی شناختی: در پژوهشهای مربوط به وابستگی به مواد، سوگیری توجه نسبت به محرک به برجستگی یا بار هیجانی این محرک
ها نسبت داده
می
شود (5،7). هیچ
کدام از این پژوهشها تاثیر احتمالی ناکارآمدی
های عمومی بر فرآیندهای اجرایی و بازداری را بر سوگیری توجه مصرف
کنندگان ارزیابی نکرده است (5). آزمون استروپ کلاسیک که مکررا برای ارزیابی عملکرد شناختیاجرایی و ساز و کارهای بازداری استفاده شده و آزمون استروپ مواد که برای ارزیابی سوگیری توجه نسبت به محرک مربوط به مواد استفاده شده است، همگی بر پایهی پدیدهی تداخل قرار دارند. با وجود این تحقیقات اولیه حاکی از آن است که عملکرد شناختیاجرایی در مدیریت تکالیف تازه و تمامی تکالیفی که مستلزم بهکارگیری منابع توجهی برای مدیریت تداخل است، نقش اساسی بازی می
کند. سایگریست[105] مجددا پایایی استروپ هیجانی و آزمون استروپ کلمه- رنگی را بررسی کرد. او نتیجه گرفت که برجستگی هیجانی محرک در آزمون استروپ هیجانی نه در زمان واکنش به کلمات هیجانی و نه کلمات خنثی به طور متمایز موثر است. ولی او پیشنهاد کرد که یک مولفه
ی اساسی مربوط به توانایی کلی برای نادیدهگرفتن محرک نامربوط برای توضیح واریانس کلی کافی است (169). با وجود این، نتیجهی پژوهش فدردی و ککس نشان میدهد که سوگیری توجه مصرف
کنندگان به محرک مربوط به مواد پدیدهی پایایی است و مشاهدهی آن از تاثیرات سوءمصرف بیش از حد مواد بر انعطاف
پذیری شناختی عمومی، مستقل است (53،84).
معنای کلمات: کلماتی که ارتباط نزدیکی با رنگ
ها دارند (مثل علف، آسمان و گوجه
فرنگی) نسبت به کلماتی که به طور اختصاصی با رنگ ارتباطی ندارند (مثل مغازه، ساختمان و غذا) زمان واکنش طولانی
تری بهوجود می
آورند. با وجود این، زمان واکنش به کلمات مربوط به رنگ به اندازه
ی زمان واکنش به اسامی رنگ
ها طولانی نیست (مثال قرمز و زرد) (140). بنا بر این هنگام انتخاب محرک برجسته و کنترل برای تکالیف استروپ، باید دقت کرد که کلمات مربوط به رنگ انتخاب نشود.
نسبت محرک
ها: نسبت[106] محرک در طبقات مختلف نیز می
تواند بر شدت تداخل تاثیر بگذارد (140) زیرا هرچه یک طبقه
بزرگ
تر شود، زمان واکنش به محرک نیز سریع
تر می
شود. یک توضیح این است که زمانیکه تناسب اندازهی یک طبقه نسبت به دیگر طبقات به هم می
خورد، شرکت
کنندگان راحت
تر می
توانند ظهور محرک از طبقه
ی بزرگ
تر را پیش
بینی کنند. این ویژگی آن
ها را قادر میسازد که راهبردهایی اتخاذ کنند که از سوگیری توجه خود به ابعاد نامربوط به تکلیف بکاهند. بنابراین، بایستی محققان هنگام گردآوری محرک برای آزمون استروپ مواد، تعداد محرک
ها را در دو طبقهی خنثی و برجسته یکسانسازی کنند.
اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ: ویژگی دیگر تکلیف استروپ که بر زمان نهفتگی پاسخ[107] تاثیر می
گذارد، اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ[108] یا عضویت مجموعه
ی پاسخ[109] است. اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ تعداد گزینه
های پاسخ است که یک محرک می
تواند فراخوانی کند (170). برای مثال، اگر در یک تکلیف استروپ چهارگزینه وجود داشته باشد (مثلا قرمز، زرد، آبی و سبز)، محرک گل ممکن است همه
ی این چهار پاسخ را فراخوانی کند اما کلمه
ی آب این چنین نیست. برخی از مطالعات نشان داده
اند که اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ بزرگ
تر، نمره
ی تداخل بزرگ
تری نیز به وجود می
آورد (172-170). با وجود اینکه مطالعات دیگر به نتایج متفاوتی دست یافتند، شاخص
های فیزیولوژیک (مثلا تغییر در سطح کربوکسی هموگلبین خون[110]، نشان می
دهند زمانیکه مجموعه
ی پاسخ
ها بزرگ است، برای انتخاب پاسخ درست، تلاش شناختی بیشتری باید صورت گیرد. درمورد اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ در استروپ الکل، مشروب
های الکلی معین (مانند واین[111]) با رنگ
های خاص ارتباط دارند. درحالیکه سایر مشروب
های الکلی تنها به یک رنگ مربوطاند (مانند ویسکی[112]) یا بی
رنگ هستند (مانند جین[113]). بههرحال، هیچ شاهد تجربی وجود ندارد که نشان دهد اندازه
ی مجموعه
ی پاسخ تا چهحد بر میزان تداخل در استروپ الکل یا سایر انواع آزمون
های استروپ مواد تاثیر می
گذارد (174،173).
ویژگی
های واژگانی: در تحلیلی که محققان بر روی اثر استروپ هیجانی انجام دادند، معلوم گردید که کلمات دارای بار هیجانی نسبت به کلمات خنثی در برخی موارد زمان واکنش طولانی
تری داشته، فراوانی پایین
تر و شباهت واژگانی کمتری[114] دارند (175). این تفاوت در خصوصیات کلمه، این احتمال را بهوجود می
آورد که تاثیر استروپ هیجانی تا حدی بیشتر به دلیل ویژگی
های واژگانی باشد تا اینکه به جنبه
های هیجانی محرک مربوط باشد. این نتیجه
گیری همسو با نتایج تحقیقاتی است که نشان می
دهند زمان واکنش برای نام بردن رنگ کلماتی که فراوانی استفادهی اندک دارند طولانی
تر از زمان واکنش به کلماتی است که فراوانی استفادهی بالایی دارند (176). محققان معتقدند کلمات هیجانی منفی نسبت به کلمات هیجانی مثبت زمان واکنش طولانیتری را ایجاد میکنند و در اصطلاح اثر استروپ هیجانی بزرگ
تری به وجود می
آورند. بنابراین اثر استروپ هیجانی کلمات مثبت با کلمات خنثی چندان متفاوت نیست (167،177،178).
با این پیشفرض،کاهان و هلی[115] تاثیر نسبی برجستگی هیجانی و فراوانی استفادهی کلمات (در زبان نوشتاری و گفتاری) را در تکالیفی که طی آن آزمودنی
ها به کلمات توجه می
کردند (تصمیم
گیری واژگانی[116] و نامبردن کلمه)، بررسی نمودند. آن
ها در پژوهش خود فراوانی کلمه را در تکلیف استروپ هیجانی دستکاری کردند. بهاینترتیب که آزمودنی
ها را به انجام تکلیف نامبردن کلمه واداشتند که در آن برجستگی و فراوانی کلمات (طبق طرح عاملی2 * 3) دستکاری شده اما طول، شباهت املایی و برانگیزانندگی کلمات کنترل شده بود. نتایج تحقیق آن
ها نشان داد که اثر برجستگی و فراوانی کلمه در استروپ هیجانی، یک اثر متعامل است (178).
گرچه این نتیجه با نتایج تحقیقات لارسن[117] و همکاران درباره
ی اثر فراوانی کلمه در استروپ هیجانی همسو بود، اما معلوم شد که فراوانی استفاده بهتنهایی اثرگذار نیست بلکه فراوانی و برجستگی در تاثیرگذاشتن بر زمان واکنش نام بردن رنگ، با یکدیگر تعامل میکنند (175). نتایج پژوهش آن
ها بر دو موضوع تاکید دارد: (الف) محققانی که اثر استروپ هیجانی را بررسی می
کنند نباید فراوانی کلمات را نادیده بگیرند. (ب) بهتر است کلمات دارای فراوانی اندک را انتخاب کنند (زیرا در این پژوهش کلمات با فراوانی بالا تاثیری نشان ندادند) و اینکه تاثیر فراوانی که برت گزارش کرده است تنها در زمانیکه از کلمات منفی استفاده میشود، مشاهده میگردد (176، 178).
یک توضیح دیگر برای اثر استروپ هیجانی بر این پایه استوار است که کلمات منفی، ساز و کار دفاعی خودکاری را راه می
اندازند که با فرآیندهای شناختی هم
زمان تداخل می
کند (179). فایدهی چنین توضیحی آن است که نتایج آزمایش
های تصمیم
گیری واژگانی و نام بردن کلمه را (که کندی واکنش به کلمات منفی در مقایسه با کلمات خنثی یا مثبت را نشان می
دهند) توجیه می
کند (179،180). نام بردن رنگ نباید صرفا به دلیل مواجهه با کلمات منفی کند شود. به هر حال، این توضیح، توجیه خاصی برای نقش کلمات منفی با فراوانی اندک در ایجاد اثر استروپ ارایه نمی
کند و بنا بر این نمی
تواند چرایی تعامل فراوانی و برجستگی را توضیح دهد.
برای توضیح اثر فراوانی، برت الگویی بر پایه
ی ظرفیت برای نامبردن رنگ ارایه کرد که طبق آن وقتی منابع به جای دیگری اختصاص داده می
شوند، زمان
های واکنش کند می
شود. طبق این توضیح، هم کلمه و هم رنگ بهطور موازی پردازش می
شوند و پاسخ
های نام بردن رنگ برای کلماتی با فراوانی اندک نسبت به کلمات با فراوانی بالا، کندتر است. زیرا برای پردازش کلماتی که فراوانی اندک دارند نسبت به کلمات با فراوانی بالا، منابع بیشتری اختصاص داده شده و منابع کمتری برای پردازش رنگ باقی می
مانند. به هر ترتیب، بر پایه
ی این توضیح، کلمات خنثی و کلماتی که بار هیجانی مثبت دارند نیز باید اثر فراوانی با شدت یکسان نشان دهند (176). اما نتیجه
ی پژوهش کاهان و هلی هر دو نظریهی اثر استروپ هیجانی و اثر فراوانی کلمه را برای نام بردن رنگ زیر سوال می
برد (178).
صرفنظر از مساله
ی پایایی، شواهد کافی به نفع روایی آزمون استروپ هیجانی وجود دارد. شارما و مککنا[118] معتقدند که تحقیقات اندکی توانسته است تاثیر استروپ هیجانی را در جمعیت غیربالینی نشان دهد. معمولا در این گروه در مقایسه با گروه بالینی، میزان تداخل کمتر بوده لذا نشان دادن آن دشوارتر است (150). اما همانطور که شواهد نشان می
دهند، آزمون استروپ هیجانی قادر است بین گروه
های بالینی و غیر
بالینی تمایز بگذارد (5). این مساله به حل مشکل پایایی نیز کمک می
کند. همانطور که ثورندایک[119] عنوان کرده است، همیشه همپوشی
هایی بین پایایی و روایی وجود دارد (182).
ایبل[120] عنوان کرد که اگر شواهد نظری کافی در حمایت کاربری عملی ابزار وجود داشته باشد، به نتایج آماری که شواهدی بر ضدپایایی و روایی آن ارایه می
دهند، باید با احتیاط نگریست (183). درنتیجه اگر به اجرا و نمره
گذاری ابزار استروپ به اندازه
ی کافی دقت شود، تردید اندکی درمورد پایایی و روایی آزمون استروپ هیجانی و استروپ کلاسیک باقی خواهد ماند (184،1).
آزمون استروپ بهطور گسترده
ای برای مطالعه
ی فرآیندهای توجه استفاده شده است. نتیجه
ی جستجو در پایگاه اطلاعاتی سایک اینفو[121] و پاب مِد با کلیدواژه
ی استروپ متجاوز از 2500 عنوان تحقیق را به
دست میدهد. سابقه
ی طولانی مطالعات استروپ کاربرد این الگو را افزایش داده است زیرا عواملی که عملکرد فرد در آزمون استروپ را تحت تاثیر خود قرار می
دهند اکنون به
خوبی شناخته شده است. هم
چنین شواهد نشان می
دهد که آزمون استروپ کلاسیک پایایی آزمون-آزمون مجدد قابل ملاحظه
ای دارد (169،187-185).
هم
چنین با استفاده از پایگاه
های اطلاعاتی سایک اینفو، پاب
مد[122] و ساینس دایرکت[123] معلوم شد، در فاصله
ی سال
های 1993 تا 2009، 45 مطالعه از الگوی استروپ در مصرف
کنندگان انواع مواد اعتیادآور استفاده کرده
اند. در این میان، 16 مطالعه بر روی افراد وابسته به نیکوتین، یک مطالعه بر روی افراد وابسته به کوکائین، یک پژوهش بر روی مصرف
کنندگان اکستازی[124]، دو مطالعه بر روی افراد وابسته به هروئین، یک پژوهش در مورد قماربازی، یک پژوهش در مورد مبانی نظری و عملی استروپ مواد و 23 مطالعه بر روی سوءمصرف
کنندگان الکل انجام شده است.
در این مطالعات، مانند سایر الگوهای مرتبط با اختلال در آزمون استروپ، منطق کار بر این اساس است که دغدغهی جاری برای مصرف مواد (به
صورت یک هدف بسیار مهم) خود را به
صورت سوگیری توجه نسبت به محرک مربوط به مواد نشان می
دهد. نتایج مطالعات استروپ در مورد مصرف سیگار نشان می
دهد که استروپ هیجانی ابزار پایایی برای مطالعهی سوگیری توجه مصرف
کنندگان سیگار نسبت به محرک
های تدخینی است. ترک و فرصت ادراک شده برای تدخین می
تواند سوگیری توجه مصرف
کنندگان سیگار را نسبت به محرک مربوط به تدخین، بالا برد. نتایج تحقیقات استروپ در زمینهی استفاده از هروئین نشان داد که مصرف
کنندگان در حال ترک، سوگیری توجه قابل توجهی به محرک هروئین در نسخه
های فوق
آستانه
ای[125] آزمون استروپ (نه نسخه
های زیرآستانه
ای[126]) نشان می
دهند. علاوه بر این، شدت وسوسه نسبت به هروئین به
طور قابل توجهی میزان سوگیری توجه را در آزمون استروپ پیش
بینی می
کند. رایان[127]، استتر، چلوپا، آکرمن و استراوب[128] به این نتیجه دست یافتند که میزان خودگزارشی مصرف مواد، نمرات تداخل را در آزمون استروپ پیش
بینی می
کند (163،188) .
باید توجه داشت زمانی که از کلمات به عنوان محرک استفاده می
شود، حتما کلمات هر دو فهرست باید از نظر تعداد، میانگین حروف، تعداد بخش
ها[129]
و ارتباط معنایی همگون شوند. در نسخه
ی فارسی آزمون استروپ هیجانی به دلیل فقدان منبع مربوط به فراوانی کاربرد نوشتاری و گفتاری کلمات، امکان کنترل فراوانی استفاده از کلمات وجود ندارد. در نهایت از میان محرک
های هیجانی و شاهد ارایه شده در فهرست، معمولا هفت تا ده رتبهی اول برای استفاده در آزمون استروپ انتخاب می
شود. برای مطمئن شدن از این
که اختلاف بین زمان واکنش به کلمات مربوط به مواد از کلمات خنثی را می
توان به مربوط بودن کلمات برجسته به مواد نسبت داد، معمولا ابعاد زبانشناختی مختلف در طبقات خنثی و برجسته یکسان فرض می
شوند. این ابعاد شامل تعداد کلمات، حروف و بخش
های آن، فراوانی کلمه و ارتباط معنایی آن است. از میان این موارد، بیشترین شواهد موجود تایید می
کنند که فراوانی کلمه بر تداخل تاثیر می
گذارد. کلماتی که بیشتر در یک زبان کاربرد دارند نسبت به کلمات با کاربرد کمتر، نمره
ی تداخل بالاتری به
وجود می
آورند (176). رابطه
ی معنایی بین کلمات یک طبقه نیز با اهمیت است (189،190). بنا بر این، فرض بر واکنش به کارت کلمات مرتبط با دغدغه از میانگین زمان واکنش به کارت حاوی محرک
های شاهد همخوان
به دست میآید.
اگرچه نسخه
ی کاغذی از ویژگی سادگی ساخت و آسانی اجرا برخوردار است، به محقق توانایی کنترل یا سنجش برخی ویژگی
های مهم را نمی
دهد. برای نمونه، نمی
توان زمانی را که یک آزمودنی برای نامیدن رنگ یک کلمهی خاص صرف می
کند، سنجید یا اثری را که نامیدن رنگ یک کلمه بر روی کلمهی بعدی دارد، بررسی کرد. هم
چنین، ارایه
ی زمانبندی شدهی محرک
ها غیرممکن است. فن
آوری رایانه
ای، امکانات بسیار فراوانی را برای کنترل جنبه
های متعدد ارایهی محرک
ها و هم
چنین سنجش آن
ها در اختیار محققان قرار داده است. به
طوری که امروزه کمتر می
توان از نسخه
ی کاغذی استروپ در پژوهش
های جاری اثری یافت.
نرم
افزار سوپرلب
پرو به
طور خودکار زمان واکنش و خطاها (پاسخ های غلط یا تاخیری) را ثبت میکند. محرک به
طور تصادفی بر پایهی برنامهی زمانی
که به نرمافزار داده شده ارایه میشود. میتوان از قالبی که در برنامهی مایکروسافت آفیس اکسل[139] نوشته شده است برای محاسبهی سریع خطاها و میانگین زمان واکنشهای فرد به هردسته از کلمات که در طول آزمون استروپ ارایه شده است استفاده کرد (1).
در این مقاله ابتدا دربارهی ماهیت شناختهای ضمنی و چگونگی تاثیرگذاری آنها بر تصمیم و رفتارهای آشکار بحث شد. سپس به بررسی نقش شناختهای ضمنی با تاکید بر سوگیری توجه، در شکلگیری و تداوم رفتار سوءمصرف مواد پرداخته، نظریههای غالب در این حوزه بهطور مختصر شرح داده شدند. پس از مقایسهی مهمترین نظریهها درمورد زیربنای سوگیری توجه برای محرک
های مربوط به مصرف، پیشنهاد شد که مفهوم دغدغههای جاری در نظریهی انگیزشیشناختی ککس و کلینگر، توضیح جامع
تری را از سایر الگوها درباره
ی ساز و کارهای شناختی تداوم و عود رفتارهای اعتیادی ارایه می
دهد (57-55). سپس، ساز و کار
های عصبی کنترلناپذیری رفتار اعتیادی و زیربنای عصبشناختی سوگیری توجه به مواد بررسی شد. با استناد به پژوهش
های اخیر به نقش عملکرد شناختیاجرایی آسیبدیده در پردازشهای شناختی معیوب پرداخته و نشان داده شد که سوگیری توجه برای مواد، واقعیتی فراتر از سطح کنشوری کلی شناختی افراد مصرفکننده است.
بهعلاوه، روش
های مطالعهی سوگیری توجه به مواد در دو دستهی مبتنی بر اثر تسهیل و اثر تداخل، تقسیمبندی شدند که در دستهی دوم، آزمون استروپ کلاسیک به تفصیل، توضیح
داده شد. پس از بررسی شواهد مربوط به پایایی و روایی آزمون استروپ کلاسیک به شرح آزمون استروپ هیجانی و کاربردهای آن در سنجش سوگیری توجه با تاکید بر اختلالهای اعتیادی پرداخته شد. نسخههای کاغذی و رایانهای آزمون استروپ هیجانی مقایسه و نکتههای مهم در ساخت و ریشههای تداخل در این آزمون با تاکید بر نظریهی دغدغههای جاری مورد بحث قرار گرفتند. آزمون استروپ دارای کاربرد زیادی در حیطه
های مختلف روانپژوهی است و ساخت و کاربرد صحیح و دقیق آن به موارد ظریف متعددی بستگی دارد که مهمترین آنها در این مقاله توضیح داده شدند. با وجود این، پژوهشهای بسیاری برای تبیین بیشتر مبانی نظری و بهبود کارآیی و کاربرد این آزمون در حال انجاماند.
نکتهی پایانی اینکه شواهد پژوهشی نیرومندی در حمایت از مبانی شناختی ناتوانی سوءمصرف
کنندگان مواد برای کنترل رفتارشان در دست است، اما هنوز شکاف گسترده
ای بین دانش حاضر و کاربردهای عملی آن در درمان سوءمصرف مواد وجود دارد. تحقیق
های گذشته با استفاده از استروپ مواد بهطور عمده بر متغیرهایی تمرکز کرده
اند که انحراف توجه مصرف
کنندگان را به مواد تحت تاثیر قرار می
دهند و در این میان، نقش بالقوه مهم پاسخ
های شناختی را که عامل این تحریف شناختی هستند، نادیده می
گیرند (186). با وجود این، نتایج پژوهشهای موجود نوید میدهند که آموزش سوءمصرف
کنندگان مواد برای غلبه بر سوگیری توجهشان به محرک
های مربوط به مواد، بهعنوان راهی برای کمک به آن
ها برای کنترل رفتارشان، امکان پذیر است (10،196).
در دانشگاه لیورپول، فیلد و ایستوود[142] به گروهی از شرکتکنندگان آموزش دادند که به محرکهای مربوط به الکل توجه کنند و از گروه دیگر خواستند که از توجه به که محرک مربوط به الکل خودداری نمایند. نتایج نشان داد گروه اول در مقایسه با گروه دوم، حواسپرتی بیشتری برای محرک
های مربوط به الکل نشان دادند که با افزایش تمایل به مصرف الکل و مصرف واقعی یک نوشیدنی الکلی در آزمون چشایی همراه بود (197). بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که سوگیری توجه مصرف
کنندگان مواد به نشانههای یادآور مصرف با وسوسه آن
ها برای مصرف مواد و تصمیم عملی آن
ها برای مصرف، ارتباط دارد. درنتیجه، برای درک بهتر مشکلات مصرفکنندگان مواد در کنترل رفتارهای مصرف، مطالعهی حساسیت بیش از حد آنها برای نشانه
های مواد (مانند سوگیری توجه به مواد) ضروری است (7،156).
در تازهترین پژوهش از این دسته در دانشگاه بنگور، فدردی و ککس، مصرفکنندگان افراطی الکل را با برنامهی آموزش کنترل توجه(AACTP)[143] ، آموزش دادند. درانتها، نمرههای تداخل آزمون استروپ الکل آزمودنیهایی که درمان آموزش کنترل توجه را دریافت کرده بودند، کاهش یافت. این نتیجه قابل انتظار بود زیرا درمان آموزش کنترل توجه، آزمودنی را وادار میکند که توجه خود را بر تکلیف خواسته شده متمرکز نموده و این تمرکز را در طول تمرین حفظ کند. همینطور انجام تکلیف مستلزم آن است که آزمودنی
ها دقت و سرعت خود را در نادیده گرفتن ابعاد نامربوط به تکلیف (یعنی نادیده گرفتن محرکهای مواد) افزایش دهند (196).
مهم
ترین یافتهی این پژوهش آن است که کاهش سوگیری توجه سوءمصرف
کنندگان مواد با کاهش مصرف الکل همراه بود و این بهبودی تا جلسهی پی
گیری سه ماهه حفظ شد. بهعلاوه، تمرین با برنامهی آموزش کنترل توجه با افزایش آمادگی برای تغییر، کنترل بر رفتارهای مربوط به مصرف مواد، خلق مثبت و منفی و اطمینان موقعیتی همراه بود. همچنین، نتایج پژوهش فدردی و ککس بر اهمیت نقش انگیزش انطباقی در موفقیت در کاهش مصرف مواد تاکید کرد (57،196). در تحقیق دیگری که بهتازگی در دانشگاه فردوسی مشهد انجام شده است، فدردی و ضیایی گروهی از سوءمصرفکنندگان تحت درمان نگهدارنده را با نسخهی دارویی آموزش کنترل توجه تحت آموزش قرار داده و به نتایج مشابهی دست یافتند (198). به طور خلاصه، نتایج این پژوهش از نظریهها و یافته
های تجربی که سوگیری توجه را نتیجهی ماهیت خودکار رفتار سوءمصرف میدانند حمایت می
کند (7،10). نتیجه آن که به نظر می
رسد مداخلات درمانی در مورد سوءمصرف مواد و سایر اختلالهایی که در آن
ها سوگیری توجه نقش مهمی بازی می
کند، باید نظام توجه حساسشدهی فرد را هدف بگیرد. بدون
شک، پیشرفت
های جاری و آتی در مداخلههای
مستقیم در آسیب
شناسی توجه، مدیون پیشرفت در روش
های سنجش شناخت
های نهانی و سوگیری توجه بوده و در این میان نقش تاریخی استروپ انکارناپذیر است.
[1]Jastrow
[2]Bargh
[3]Attentional Bias
[4]Williams, Mathews, Mcleod
[5]Stroop
[6]Urges
[7]Tiffany
[8]Craving
[9]Hilbrand
[10]Sherman, Zinser, Sideroff and Baker
[11]Self-Reported Urges
[12]Temptation
[13]Waters and Feyerabend
[14]Groos
[15]Schoenmakers, Wires, Jones, Bruce and Jansen
[16]Connectionist
[17]Cohen, Dunbar and McClelland
[18]Uncontrolability
[19]Parallel-Distributed
[20]Computational
[21]Realtive
[22]Channeling
[23]Wells and Matthews
[24]Driven
[25]Executive Cognitive Functioning
[26]Monitoring
[27]Self Preservation
[28]Robinson and Berridge
[29]Neuropharmacological
[30]Dopaminergic Subtrates
[31]Appetitive Motivation
[32]Ventral Putamen
[33]Fusiform Gyrus
[34]Ventral Striatum
[35]Basal Ganglia
[36]Caudate Nuclei
[37]Lentiform Nuclei
[38]Anterior Cingulate
[39]Prefrontal Cortex
[40]Anterior Thalamus
[41]Startle-Reflex
[42]Grillon, Baas
[43]Grusser
[44]Hybrid Model
[45]Lovett
[46]Not Just Another Model of Stroop
[47]Automaticity
[48]Current Factors
[49]Executive Cognitive Functioning
[50]Cox and Klinger
[51]Current Concerns
[52]Time Binding
[53]Set Shifting
[54]Continuous Performance
[55]Dorsolateral Prefrontal
[56]Agencies of Corpus Callosum
[57]Overlapping
[58]Anterior Cingulate Cortex
[59]Ravnkilde, Videbech, Rosenberg, Gjedde and Gade
[60]Supplementary Motor Cortex
[61]Cerebellum
[62]Zack
[63]Evaluative
[64]Ventromedial Prefrontal
[65]Functional Magnetic Resonance Imaging
[66]Park
[67]Fusiform Gyri
[68]Temporal Gyri
[69]Parahipocampal Gyrus
[70] Uncus
[71] Frontal Gyri
[72] Precuneus
[73]McCusker
[74] Implicit
[75]Association Task
[76]Implicit Association
[77]Dot-Probe
[78]Change Blindness
[79]Dual Task
[80]Word Coding System
[81]Artificial Grammar Learning
10Homograph
[83]کلمهی Filler معمولا محرک خنثایی است که بین دو کلمهی برجسته می
آید تا از اثر انتقالی بکاهد. پاسخ به این محرک
ها نادیده گرفته می
شوند.
[84]Stacy, Leigh and Weingardt
[85]Grammatical
[86]Ungrammatical
[87]Associative Learning
[88]Pothos, Bailey, Johnstone and Shanks
[89]Above Processes
[90]Selective Attention
[91]Drug Stroop Test
[92]Interference
[93]Inhibition
[94]Demetriou and Spanoudis
[95]Stimuli Proportion and Composition
[96]Trial Sequence
[97]Effect of Practice
[98]Response Modality
[99]Format
[100]Time Pressure
[101]Negative Priming
[102]Warren
[103] Roe, Wilsoncroft and Griffiths
[104]Peretti
[105]Siegrist
[106]Proportion
[107]Response Latency
[108]Response Set Size
[109]Response Set Membership
[110]Carboxyhemoglobin
[111]Wine
[112]Whisky
[113]Gin
[114]Orthographic Neighborhood
[115]Kahan and Helly
[116]Lexical Decision
[117]Larsen
[118]Sharma and McKenna
[119]Thorndike
[120]Ebel
[121] PsycINFO
[122]Pub Med
[123]Science Direct
[124]Ecstasy
[125]Supraliminal
[126]Subliminal
[127]Ryan
7Stetter, Chaluppa, Achermann and Straube
[129]Syllable
[130]Psyscope
[131]E-prime
[132]Superlab
[133]Blocked Presentation
[134]Intertrial Semantic Priming
[135]Rumination
[136]Inter-trial intervals
[137]Stimulus Onset Asynchrony (SOA)
[138]Super Lab Pro
[139] Microsoft Office Excel
[140]Carryover
[141]Spider Version
[142]Field and Eastwood
[143]Alcohol Attention Control Training Program
theories of both. In: Gollwitzer P, Bargh JA. (editors). The psychology of action. New York: Guilford; 1996: 168-89.